یکی از دغدغههای این روزهای من، و یکی از پدیدههایی که با کمال تاسف مدتیه زیاد شاهدیم، اقبال روزافزون مردم به شیوههای «خوشحالسازی» فوریه. روشهایی که بنا به ادعاشون قادرن به شکل فستفودی و با چند دستورالعمل ساده و جهانشمول، ما رو متحول و حالمون رو یکشبه خوب کنن؛ از متدهای ذهنی و عملی شبهعرفانی داخلی و شرقی و غربی و سرخپوستی گرفته تا خیل کتابهای شبهروانشناسانه و مثبتاندیشانه. مخصوصا سهم کتابها در این میانه خیلی بارزه. در این شرایط بحرانی مطالعه و رکود کتابخوانی در ایران، فکر میکنم سهم عمده همون درصد ناچیز سرانه مطالعه ایرانیها هم به کتابهای کممحتوای مثبتاندیشی یا کتابهای مشابه اون اختصاص داشته باشه، که تیراژهای بالا و تجدید چاپهای مکررشون بیشتر یک زنگ خطره تا مایه خوشحالی.
معرفی سریال: Bloodline
اگه اهل تماشای سریال باشید، میدونید که در بین خیل انبوه سریالهای کمدی، فانتزی، و جنایی، پیدا کردن یه درام قوی و جذاب و سنگین کار سادهای نیست. Bloodline، سریال تریلر – درامی که به تازگی دیدم، از معدود آثار برجسته ژانر درامه که بدون شک ارزش دیدن داره.
اول قصد داشتم این پست رو در ادامه پستهای معرفی آثار سال 2014 بیارم، اما متوجه شدم که پخش سریال در فوریه 2015 شروع شده.
این سریال آمریکایی محصول شبکه Netflix، یعنی شبکهایه که پیشتر دو سریال مطرح و پرطرفدار House of Cards و Orange Is the New Black رو ازش دیده بودیم. Bloodline (که شاید تبار ترجمه مناسبی براش باشه) پس از پخش فصل اولش با 13 قسمت، با امتیاز 8.4/10 در Imdb و 76% در Rotten Tomatoes و 75% در متاکریتیک، نظرات مثبت زیادی رو مخصوصا در بین منتقدان جلب کرده و برخی حتی اون رو بهترین سریال ساخته شده توسط شبکه Netflix تا به امروز دونستن. ضمنا فصل دومش برای پخش در سال 2016 تمدید شده.
2014 در قاب (1): Interstellar
از پایان سال 2014 البته چند ماهی گذشته، و میشه گفت که بیشتر فیلمهای 2014 تا الان در دسترسمون قرار گرفتن. به همین دلیل فکر کردم بد نیست در مجموعه پستهایی، فیلمها و سریال های برتر سال گذشته (طبعا در حیطههای مورد علاقهام) رو معرفی کنم. اول قصد داشتم پست واحدی در این زمینه بنویسم، ولی با شروع نوشتن دیدم حجم مطلب زیاده و بهتره در چندین پست مجزا قرار بگیره.
پست اول رو به فیلم Interstellar اختصاص میدم، که بدون شک استحقاق یک پست جداگانه رو داره.
Interstellar
فیلم پرستاره و پرجایزه Interstellar، که ماهها بود منتظرش بودیم، تجربهای شگفتانگیز از کار دراومد که وادارم کرد سه بار پشت سر هم ببینمش تا تکتک ریزهکاریها و ظرافتهای داستانیش رو جذب کنم. با اینکه نولان، خوب یا بد، هرگز جزو کارگردانهای محبوبم نبوده و کارهاش رو بدون روح میدونستم، ولی توی این فیلم آخر، که شخصیترین فیلمش هم هست، انگار فوت کوزهگری رو بالاخره کشف کرد و تونست از روی فیلمنامهای بینقص، فیلم علمی-حماسی باشکوهی بسازه که نه فقط از نظر بصری و تکنیکی اعجابانگیز و نفسگیره، بلکه داستانی زیبا و انسانیه که به اعماق وجود نفوذ میکنه.
معرفی سریال: Extant
در طول سال گذشته طبق معمول سریالهای جدید متعددی ساخته و پخش شدن، که خوشبختانه درصد نسبتا بالایی از اونها در ژانر علمی – تخیلی بودن. هرچند که اکثریت سریالهای این ژانر – حتی سریالهای واقعا خوبی مثل Almost Human، Defying Gravity، و Awake هم نمیتونن از زیر تیغ کنسلی جون سالم به در ببرن، ولی ما به هر حال امیدوارانه این سریالها رو دنبال میکنیم.
یکی از سریالهای امیدوار کننده 2014 تا اینجا، سریال آمریکایی Extant بوده که از شبکه CBS پخش میشه. فصل اول سریال با 13 قسمت پخش شده، و برای فصل دوم هم تمدید شده.
در بین عوامل سریال، نامهای بزرگی مثل استیون اسپیلبرگ (یکی از تهیهکنندگان اجرایی سریال) و هالی بری رو میبینیم. اسپیلبرگ همیشه در آثار پرتعدادش نشون داده که تا چه حد مجذوب احتمالات بیشمار دنیای فراسو و حیات فرازمینیه. Extant هم از این قاعده مستثنی نیست.
داستان فیلم در زمانی نامشخص در آینده اتفاق میافته. مالی (هالی بری) فضانورد از یک ماموریت 13 ماهه تکنفره در فضا برمیگرده، و با کمال تعجب کشف میکنه که بارداره. Read the rest of this entry
Top 10: برترین فیلمهای ترسناک کمدی – بخش اول
روزی که این وبلاگ رو با شور و شوق ایجاد کردم فکر نمیکردم انقدر بدقول بشم که چندین ماه پستی نزنم. اما مدتیه که پیدا کردن زمان خالی برای نوشتن بیدغدغه و با فراغت خاطر کار سختی شده، مخصوصا وقتی آدم اصرار داشته باشه برای هر پست ساعتها وقت و انرژی بذاره. کار به جایی میرسه که چندین پست نیمهکاره و دهها ایده آماده پرورش روی دست آدم میمونه. با تمام این احوال، همیشه حرفهای زیادی برای گفتن هست، و نوشتن، فراغتی دلنشینه.
مناسبت اخیر یعنی هالوین وسوسهام کرد که یه پست مناسبتی بنویسم. خوب یا بد، ژانر وحشت از قدیم برام جذاب بوده. همیشه کششی ناخواسته برای سرک کشیدن به دنیای تاریک ارواح و اشباح و شیاطین در خودم حس کردم، که وادارم کرده بشینم و تقریبا تمام فیلمهای بهدردبخور این ژانر رو ببینم، هرچند گاهی خشونت صحنهها مجبورم میکنه چشمامو ببندم! اما باز جاذبه غریبی هست در این حس هیجان کوتاهمدت و تند و تیز.
فیلمهای معروف ژانر وحشت رو احتمالا همه دیدن یا میشناسن و لطفی در معرفیشون نیست. اما زیرژانر ترسناک کمدی که در سالهای اخیر هم آثار خیلی مقبولی در این سبک ارائه شده، لطفی بهمراتب بیشتر از خود ژانر وحشت داره.
لیست من مسلما یه لیست شخصی و سلیقهایه و غالبا بار کمدی فیلمهای این لیست به جنبه ترسناکشون میچربه؛ ضمن اینکه اثری از خیلی از آثار کلاسیک معروفتر توش پیدا نمیکنید، دلیلش اینه که معتقدم ژانر وحشت با گذر زمان دستخوش تغییرات زیادی شده و فیلمهای قدیمی این ژانر کندتر و ابتداییتر از اونن که بتونن مخاطب امروزی رو راضی کنن.
This Is the End
این فیلم محصول 2013 بدون شک مفرحترین و خندهدارترین فیلم کمدی ترسناکیه که تا حالا دیدم. با دیدنش انقدر خندیدم که اشک از چشمام جاری شده. طنزپردازی خاص و متفاوت سث روگن (به همراه اوان گلدبرگ در چندمین همکاریشون با هم) در این فیلم به اوج خودش رسیده. Read the rest of this entry
فیلم Her: تعمقی در معنای زندگی
آیا تا به حال از خودتون پرسیدید که چه چیز هر یک از ما رو «ما» میکنه؟ سلولها و رمز ژنتیکیمون؛ مغز، افکار، خاطرات، یا احساساتمون؛ تاثیرات محیط و اجتماع، یا تجاربمون، یا کیفیتی ناشناخته فراتر از اینها؟ اگر زمانی علم بخواد آگاهی افراد درگذشته رو برگردونه، نگهداری و برگردوندن مغز یا جسمشون کافیه؟ اگر روزی با استفاده از DNA من یک کلون ساخته بشه، اون «من» خواهد بود؟ این فردیت و «آگاهی» که به عنوان «من» میشناسیم دقیقا چیه و کجاست؟
این وادی بسیار جنجالبرانگیزه؛ مادهباورها به این سوال یکجور جواب میدن و مذهبیها و غیر مادهباورها طور دیگه، و البته هنوز راهی برای اثبات هیچیک از نظریات موجود در دست نداریم، بنابراین ابراز نظر قطعی و رد کردن هر یک از نظرات دو گروه، نامعقول به نظر میرسه. اما از طرفی این موضوع بستر بسیار جالبی برای گمانهزنیهای فلسفیه. تصورش رو بکنین؛ اگر روزی دانش بشر به حدی برسه که بتونه رباتهایی حقیقتا انساننما بسازه، رباتهایی که علاوه بر هوش، احساسات و قابلیت رشد داشته باشند، رباتهایی فوق پیچیده مثل دانیل اولیواو در سری رباتها و بنیاد (آیزاک آسیموف)، یا ابَر رباتهای فیلسوف سری راما (آرتور سی. کلارک)، چطور قادر خواهیم بود بین کیفیت هوش و احساسات طبیعی انسان و هوش و احساسات مصنوعی رباتها تمایز قائل بشیم و یکی رو اصیلتر و حقیقیتر از دیگری بدونیم؟ آیا این حقیقت که یک موجود صاحب «آگاهی»، بتونه احساسات رو تجربه کنه و قابلیت تکامل داشته باشه، کافی نیست که برای وجودش اصالت قائل بشیم و اونو «زنده» و همارز انسانها بدونیم؟ اصالت وجود و زنده بودن به کیفیت آگاهی برمیگرده یا سرمنشا اون هم مهمه؟
البته همین عدم قطعیت و نظرات بسیار متناقض باعث میشه عده کمی از نویسندگان جسارت یا توانایی ورود به این حیطه رو داشته باشن. اما اسپایک جونز در فیلم آیندهنگر Her این ریسک رو پذیرفته، و حاصل کار هم یکی از بهترین فیلمهای سالهای اخیر از کار در اومده. (درباره این فیلم میتونین پست خوب یکپزشک رو بخونید یا در ویکیپدیا اطلاعات کسب کنید). Her در کنار Gravity (و حتی شاید اندکی بهتر از اون) با اختلاف زیادی از سایر فیلمها، بهترین فیلمهای سال گذشته بودند، به مراتب بهتر از ملودرامهای آبکی تحسینشده و پرجایزه، که متاسفانه آکادمی اسکار همیشه امثال اونها رو به فیلمهای ژرف علمی – تخیلی ترجیح میده.
فیلم کوتاه: Record/Play
Record/Play فیلم کوتاه مینیمال، خوشفکر و لطیفیه درباره عشق، جنگ، یک واکمن خراب، و … .
این فیلم عاشقانه / علمی-تخیلی رو میتونید مستقیما در Vimeo ببینید، با کیفیت بالا و حجم 92 مگابایت از این لینک موقت دانلود کنید، یا با کیفیت پایینتر و حجم 34 مگابایت از اینجا دانلود کنید.
پینوشت: ساعتی پیش گابریل گارسیا مارکز در سن 87 سالگی درگذشت. خیلی از همنسلهای من با صد سال تنهایی و قلم سحرانگیز او بود که افسون رئالیسم جادویی رو شناختند. صد سال تنهایی برای نویسندهاش هم نقطه عطف بسیار مهمی در زندگی بود. تا پیش از اون، مارکز روزنامهنگار و نویسندهای بود که تنها با واقعیتهای عینی سر و کار داشت، اما روزی در حال رانندگی به مقصد آکاپولکو در مکزیک، ایدهای به ذهنش رسید؛ اینکه با لحنی وامگرفته از مادربزرگش، با در هم آمیختن خیال و فولکلور و اخبار و شایعات، و با سبکی آموخته از سبک کافکا در مسخ، داستانی رو روایت کنه (+). اینطور بود که یکی از بزرگترین آثار ادبی جهان زاده شد، اثری که نوشتنش دو سال طول کشید، بیش از 50 میلیون نسخه از اون در دنیا به فروش رسید، و نوبل رو برای این نویسنده کلمبیایی به همراه داشت.
شخصا این رمان، و همینطور خود-زندگینامه او یعنی «زندهام که روایت کنم» رو خیلی دوست دارم.
«زندگی آنچه زیستهایم نیست، بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده و آنگونه است که به یادش میآوریم تا روایتش کنیم.»
روحش شاد.
نگاهی گذرا به رویدادهای جالب دنیای فیلم و سریال (1)
مدتی بود که دلم میخواست خبرها و مطالب جالب سینمایی و تلویزیونی رو در اینجا انعکاس بدم، ولی از طرفی بیشتر خبرها بهتنهایی برای یک پست کافی نیستن، و از سوی دیگه علاقهای به ترجمه صرف اخبار و مطالب ندارم، به همین دلیل تصمیم گرفتم هر از چندی چکیدهای از مطالب جالب رو در یک پست قرار بدم. امیدوارم با نظرات و پیشنهاداتتون به بهتر شدن این بخش کمک کنین.
لوکیشنهای سریال بازی تاج و تخت
این روزها با شروع مجدد سریال تخیلی – حماسی بسیار محبوب Game of Thrones محصول HBO، بازار اخبار این سریال حسابی داغه. اما جالبه بدونین که این سریال در چندین کشور فیلمبرداری شده، از مراکش و ایرلند گرفته، تا ایسلند و مالت و اسکالند. در اینجا میتونین چند تصویر از لوکیشنهای این سریال رو ببینین.
ابعاد جادویی گذشته
پرسه زدن در «سرزمین گذشته» و غوطهوری نوستالژیک در خاطرات هرگز جزو سرگرمیهای محبوبم نبوده. همیشه زمان حال چنان نشاط انگیز، و آینده چنان مهیج و نویدبخش بوده که گذشته رو بیرنگ و بو کرده. امسال که به عادت همیشگی پاکسازی کاملی انجام دادم، بعد از مدتها سراغ نوشتههای 10-8 سال پیش رفتم، و از خوندنشون شگفتزده و حتی شرمنده شدم (خدا رو شکر که اون موقع وبلاگ نداشتم!). آدمی رو میدیدم که نه تنها از خیلی جهات بهخاطر نمیآوردم، بلکه انتقادات زیادی نسبت بهش داشتم. این البته حسی تلخ و شیرین بود؛ با اینکه بیش از پیش با گذشته بیگانهام کرد، اما دیدم که در این سالها چه راه درازی رو طی کردم، و مطمئن شدم که انتخابهام درست بوده و در مسیر درستی قرار دارم.
اما واحههایی در زمان هستند که همچنان درخشان و جادوییاند، خاطراتی کلیدی از دوران کودکی که در شکل گرفتن هسته شخصیتم موثر بودن. مثل لذت و هیجان تبآلود کش رفتن بوف کور از کتابخانه والدینم، و چندباره و بیحاصل خوندنش در انباری نیمهتاریک؛ قدم زدن و بازیگوشی در پارک جنگلی کوچک اما پردرخت اطراف خونه، که اون زمان به دلیل ریزه بودنم، جنگلی عظیم و اسرارآمیز با درختانی سر به فلک کشیده بود و سرشار از وعدههای ماجراجویانه پنهانی؛ مثل سرمستی دیدن فیلم هملت برای اولین بار، که وجودم رو زیر و رو کرد و همزمان شیفته سینما و ادبیاتم کرد؛ مثل مسابقه گذاشتن با موشکهای کاغذی در سالن پذیرایی دلباز، و هویتهای خیالی و اسامی خیالی و سواری بر روی اسب خیالیام سمندر!؛ مثل رسیدن اتفاقی شبح خورشید به دستم، که خوندنش نقطه عطفی در زندگیم شد و برای همیشه دنیام رو تغییر داد؛ مثل ماجراجوییهای شهری با دایی نازنینم و سوار اتوبوس دوطبقه شدن؛ مثل زمانی که بعد از مدتها خیره شدن و تمرکز، بالاخره موفق شدم به درون چراغ نارنجی لونه زنبوری دوچرخهام برم، و به محفظهای نارنجی رنگ و درخشان و باشکوه با سقف بلند و دیوارهای لونهزنبوری قدم بذارم (توهم؟ رویا؟ خیالپردازی؟! خیلی بچه بودم، و خاطره خیلی واضحه. بخش منطقی وجودم اونو به حساب تخیل قویام میذاره).
کنگره: رویایی که تو برمیگزینی
از هر چه بگذریم، ژانر علمی – تخیلی خوشتر است، و الحق که سال 2013 سال خوبی برای این ژانر بوده. از فیلمهای ضعیفی مثل Dark Skies، The Host، Life Tracker، After Earth، Astronaut: The Last Push، تا فیلمهای متوسطی مثل Europa Report، Pacific Rim، The World’s End، Elysium، Man of Steel، و فیلمهای عالی و خوبی مثل The Last Days on Mars، World War Z، Oblivion و This Is the End؛ و غیر از اینها چند فیلمی که بعضا مشتاقانه منتظرشون هستم؛ Ender’s Game، Her، Upstream Color، The Hunger Games: Catching Fire، Gravity، و … .
برای علمی – تخیلی دوستانی مثل من این روندی امیدوارانه است، و نوید اینو میده که چه بسا دوباره داریم به یکی از دورههای خوشاقبالی ژانر علمی – تخیلی میرسیم و پس از سالها بازم شاهد اوج گرفتن این ژانر خواهیم بود. اما از طرفی هم حدس میزنم که این پدیدهای موقتیه، رویکردی رو به افزایش به دنیای تخیل و فانتزی، برای فرار از تلخیهای رو به افزایش دنیای حقیقی. پناه بردن به دنیای خیالات همواره تنها مفر بشر بوده برای تحمل دنیای سرد و گزنده واقعیت. زمانی به خدایان المپی و قهرمانان شکستناپذیر و افسانههای پریان دل خوش میکرده، و حالا به ابرقهرمانان و خونآشامها و زامبیها. اما میرسیم به سوژه مورد علاقه من؛ چی میشد اگه انسان قادر بود در دنیایی خیالی زندگی کنه، و خودش انتخاب کنه که چه کسی باشه و چگونه باشه؟ به هر حال تجربه ما از دنیا چیزی نیست جز ورودیهای حواس و تحریکات مغزی. اگه روزی دانش بشر نسبت به مغز انسان به جایی برسه که بتونه با تحریکات درست واکنشهای درست رو از مغز بگیره، قادر خواهد بود هر دنیایی رو در ذهن انسان خلق کنه. اما آیا این کار نتیجه مثبتی خواهد داشت؟ یا مثل مخدر جدید و بینهایت خطرناکی، مقدمهای بر پایان انسانیت خواهد بود؟ البته دید علمی – تخیلی پردازان به این موضوع اغلب بدبینانه بوده.
فیلم علمی – تخیلی مستقل کنگره (The Congress) محصول 2013 به همین موضوع میپردازه. فیلم، پیرامون رابین رایت (با بازی رابین رایت)، هنرپیشه میانسالی میگذره، که در نتیجه انتخابهای اشتباهش به دوره افول بازیگریاش رسیده، تا اینکه پیشنهادی عجیب – آخرین پیشنهادش – رو دریافت میکنه: اینکه حقوق تصویر دیجیتالیاش رو بهطور کامل در اختیار کمپانی فیلمسازی میرامونت (میراماکس + پارامونت؟!) قرار بده، و خودش برای همیشه بازیگری رو کنار بگذاره. اگر این پیشنهاد رو بپذیره، کمپانی میرامونت صاحب کاراکتر او خواهند بود و با یک بار اسکن کامل بدن و حالاتش، از این پس قادر خواهد بود کاراکتر کامپیوتری ولی واقعنمای او رو در فیلمها بهکار بگیره، بدون اینکه نیازی به حضور او باشه؛ کاراکتری که پیر نمیشه، انتخابهای غلط نمیکنه، دردسری ایجاد نمیکنه، و دقیقا بهگونهای رفتار میکنه که ازش انتظار میره. اما آیا رابین رایت این پیشنهاد رو میپذیره و هویتش رو میفروشه؟ Read the rest of this entry