
از پایان سال 2014 البته چند ماهی گذشته، و میشه گفت که بیشتر فیلمهای 2014 تا الان در دسترسمون قرار گرفتن. به همین دلیل فکر کردم بد نیست در مجموعه پستهایی، فیلمها و سریال های برتر سال گذشته (طبعا در حیطههای مورد علاقهام) رو معرفی کنم. اول قصد داشتم پست واحدی در این زمینه بنویسم، ولی با شروع نوشتن دیدم حجم مطلب زیاده و بهتره در چندین پست مجزا قرار بگیره.
پست اول رو به فیلم Interstellar اختصاص میدم، که بدون شک استحقاق یک پست جداگانه رو داره.
Interstellar
فیلم پرستاره و پرجایزه Interstellar، که ماهها بود منتظرش بودیم، تجربهای شگفتانگیز از کار دراومد که وادارم کرد سه بار پشت سر هم ببینمش تا تکتک ریزهکاریها و ظرافتهای داستانیش رو جذب کنم. با اینکه نولان، خوب یا بد، هرگز جزو کارگردانهای محبوبم نبوده و کارهاش رو بدون روح میدونستم، ولی توی این فیلم آخر، که شخصیترین فیلمش هم هست، انگار فوت کوزهگری رو بالاخره کشف کرد و تونست از روی فیلمنامهای بینقص، فیلم علمی-حماسی باشکوهی بسازه که نه فقط از نظر بصری و تکنیکی اعجابانگیز و نفسگیره، بلکه داستانی زیبا و انسانیه که به اعماق وجود نفوذ میکنه.
داستان فیلم در آیندهای پسا آخرالزمانی اتفاق میافته، جایی که بخش عمده منابع غذایی از بین رفته و بشر در آستانه انقراض قرار گرفته، و چارهای براش نمونده بجز ترک زمین و پیدا کردن یک خونه جدید. در این بین بهنظر میرسه تنها کورسوی امید برای بشر با دانش فضایی محدودش، کرمچاله مرموزی باشه که بهصورت مصنوعی در منظومه شمسی قرار داده شده. کرمچالهای که فضا-زمان رو خم میکنه و تونلی به کهکشانی دوردست میزنه، جایی که چندین جهان احتمالا قابل سکونت در انتظار انسانهاست …
زیبایی و وسعت خیالپردازی علمی نویسندگان فیلمنامه (برادران نولان) واقعا درخور تحسینه، و نتیجهاش فیلمیه کمنظیر، بهویژه از بعد علمی اثر. البته نظر منتقدان نسبت به فیلم متفاوت بوده که باعث شده امتیازش در Rotten Tomatoes و متاکریتیک، کمی بالاتر از 70% – یعنی کمتر از امتیاز کاربران – باشه. اما جزو معدود فیلمهای علمی-تخیلیه که در دقت علمیش تقریبا حرفی نیست، مسالهای که در یه فیلم علمی-تخیلی به اعتقاد من بیشترین اهمیت رو داره. هرچند شاید اگه فیلمنامه از افتادن در یه سری کلیشههای قابل پیشبینی و احساساتیگرایانه خودداری میکرد و از بار خوشبینی (گاها) سادهلوحانه ماجرا کم میکرد و بهجاش لحنی تلختر و واقعگرایانهتر در پیش میگرفت، فیلم موفقیت بیشتری در نگاه منتقدان کسب میکرد. بهعلاوه اینکه بهنظر میرسه بار علمی فیلم برای گروهی از منتقدان بیش از اندازه سنگین، و احتمالا غیرقابل هضم بوده (که این قطعا ضعف فیلم محسوب نمیشه!)
از نکاتی که Interstellar رو از خیل فیلمهای علمی-تخیلی مشابه متمایز میکنه، اینه که تونسته طیف وسیعی از عناصر علمی-تخیلی، شامل سیاهچاله و کرمچاله، سفر فضایی، سفر در زمان، روبوتها، سیارات دیگه، کولونیها، موجودات هوشمند برتر، و … رو در یه داستان پرکشش به هم پیوند بده، بدون اینکه از نظر علمی دچار نقصانی بشه.
جاذبه اصلی فیلم برای من همونطور که گفتم، بخش علمی داستانه. برای خیلی از ما مشتاقان فیزیک، از همون دوران کودکی هم مفاهیم کرمچاله و سیاهچاله مسحورکنندهترین بخشهای فیزیک بودن، چون هالهای از جادو و رمز و راز با خودشون داشتن. انگار وجود سیاهچاله و کرمچاله در دنیا، افق امکان رو بسی گستردهتر میکنه. از بعد نظری، در درون یک سیاهچاله هر چیزی ممکنه، چون از اونجایی که هیچ چیز، نه حتی امواج، توانایی گریز از گرانش مطلق و مرگبار سیاهچاله رو نداره، کمترین دانشی نسبت به درون سیاهچالهها در دست نداریم. از طرفی کرمچالهها، که تنها بهصورت تئوری و ریاضی قابل بحث هستن و تا حالا مستقیما مشاهده نشدن، میتونن دروازههای چهاربعدی عبور به هر بخشی از فضا یا حتی زمان باشن؛ این البته در صورتیه که بشه کرمچالهای با ورودی بزرگ و همینطور پایدار ایجاد یا پیدا کرد. اما یک لحظه تصور کنید … در صورت پیدا کردن راهی برای رام کردن کرمچالهها، دیگه هیچ محدودیتی در راه کشف و تسخیر ستارهها و حتی کهکشانهای دوردست سر راه بشر نیست، ای بسا که حتی بشه در زمان، یا از اون هم عجیبتر، به جهانهای دیگه، سفر کرد.
بهدلیل همین پیچیدگی و راز و رمز، بهندرت در فیلمها یا سریالهای علمی-تخیلی شاهد استفاده نویسندگان از سوژه سیاهچاله بودیم. شاید نویسندگان علمی-تخیلی دقیقا نمیدونن که باید با مفهوم مبهمی مثل سیاهچاله چیکار کنن، و در نهایت تنها بهعنوان یک چاه گرانشی بهش نگاه میکنن و تخیلشون به فراتر از اون و به امکانات نامحدود درون سیاهچاله قد نمیده. از طرفی کاملا قابل تصوره که کرمچاله خوراک علمی-تخیلیهای عامهپسند و (از نظر علمی) بیمحتوایی از قبیل The Avengers، Star Trek، Stargate، Thor، و … باشه، هرچند آثار قابل اعتنایی هم با استفاده از این مضمون ساخته شده، مثل 2001: A Space Odyssey، Contact، Donnie Darko، Event Horizon، و البته سریال انگلیسی جذاب Torchwood که اساسا بر مبنای همین مفهوم ساخته شده. از بین اینها مخصوصا 2001: اودیسه فضایی و تماس، دو تا از محبوبترین فیلمهای تمام عمرم، رو از نظر مضامین مشترک و همینطور دقت علمی میشه اسلاف Interstellar بهحساب آورد، که از قضا خود نولان هم این دو فیلم رو جزو چند فیلم تاثیرگذار بر ساخت Interstellar اعلام کرده.
Interstellar در نگاه اول برام شدیدا یادآور فیلم Contact بود (فیلمی با کارگردانی رابرت زمهکیس، بر اساس رمانی از کارل ساگان، با بازی جودی فاستر، درباره طرح ستی و حیات فرازمینی). زمانی که هنوز تا فیلمباز شدنم چند سالی مونده بود، دانشگاه برامون برنامههایی برای پخش فیلمهای برتر جهان ترتیب میداد. فیلم تماس رو اولین بار اونجا دیدم و حقیقتا مسحور شدم. Interstellar درونمایههای مشترک زیادی با تماس داره، از جمله دختر جوان فیزیکدان درخشان و جاهطلب، رابطه پدر و دختر، از دست دادن پدر در کودکی، سفر فضایی درون کرمچاله و خم کردن فضا-زمان، موجودات برتر خیرخواه.
اما مشترکات فیلم به همین موارد (و البته حضور درخشان متیو مک کانوهی بازیگر) ختم نمیشه. ایده ساخت Interstellar از ذهن لیندا ابست، تهیهکننده فیلم و از دوستان نزدیک کارل ساگان، بههمراه کیپ تورن، فیزیکدان نظری بیرون اومد، دو نفری که در ساخت فیلم تماس هم همکاری نزدیکی داشتن. کارل ساگان در تماس، از نظریات کیپ تورن درباره کرمچالهها و سفر در فضا-زمان بهره برد. در Interstellar هم با محاسبات این فیزیکدان، شبیهسازیهای دقیقی از مسیر امواج نور در اطراف سیاهچاله و کرمچاله انجام شد. ضمن اینکه کیپ تورن با اعمال قوانین سفت و سخت و نظارت دقیق، اجازه نداده که عناصر غیرعلمی وارد داستان بشن. فیلم، اعتبار علمیش رو مدیون حضور این فیزیکدان برجستهاس. حتی دکتر میچیو کاکو هم دقت علمی فیلم رو ستایش کرده و اونو نمونه درخشانی برای فیلمهای علمی-تخیلی آینده قلمداد کرده. (درباره این فیلم در مدخل نسبتا کامل ویکیپدیای فارسی بیشتر بخونید)
تصویرسازیهای فیلم از پدیدههای علمی چیزی کمتر از شاهکار نیست. غیر از سیاهچاله و کرمچاله که با دقت و زیبایی شبیهسازی و به تصویر کشیده شدن، و روباتهای مهندسی شده و خلاقانه فیلم، نکته دیگهای که حسابی تحت تاثیر قرارم داد، نمایش فضایی حیرتانگیز زمان به عنوان بعد چهارم بود. از اونجایی که ما در دنیایی با سه بعد فیزیکی اسیریم، تجسم ابعاد بالاتر برامون غیرممکنه. فیلمسازان هم اغلب سراغ این مقوله دشوار نمیرن. قبلا تلاش نیمه موفقی از نمایش فضای 5بعدی رو در فیلم نه چندان خوب Cube²: Hypercube دیده بودیم، اما کار نولان در Interstellar حقیقتا تحسینبرانگیزه. فیلمیه که جا داره مثل Matrix نقطه عطفی در تاریخ سینمای علمی-تخیلی بهحساب بیاد و استاندارد فیلمسازی رو ارتقا بده.
یادی هم بکنیم از موسیقی متن زیبای فیلم، اثر هانس زیمر، و همینطور بازیهای عالی متیو مک کانوهی، جسیکا چستین، و البته سر مایکل کین جاودانه.
امتیاز من به فیلم: یک شاهکار بیبدیل و بسیار تاملبرانگیز؛ روایتی نفسگیر از عظمت جهان، و همینطور بیکرانگی روح انسان. با دیدن این فیلم دوباره به خاطر میاریم که چرا عاشق سینما هستیم. 10/10
بسیار عالی!
حتما می دونی که کیپ تورن یک کتاب هم در این مورد منتشر کرد، که بشدت خواندنیه، اگر خواستی آدرس ایمیل بگذار واست بفرستمش.
توی اغلب چیزها باهات موافقم، فقط اینو بگم که گذشته از کشش علمی فیلمنامه، جذاب ترین چیز فیلم واسه ی من فضا سازی بنظیرش بود! سیارهی میلر و اون جذر ومدهای عظیمش اونقدر ایده ی درخشان و بینظیری از بازی با جاذبه ست که من هنوزم بیادش هیجان زده میشم!
من دوتا چیز توی این رو دوست نداشتم، که دومی انتخاب بازیگرها بود، مخصوصا آنهتوی!
منم فیلم رو دوبار دیدم، بار دوم توی سینما، بشدت توصیه می کنم اگر ۳ بار هم توی خونه دیدهایش، یکبار توی سینما ببینش!
اینجا که سینما فیلم خارجی نشون نمیده 😥 واقعا همچین فیلمی رو باید توی سینما دید و بس. حتما تو در خارجه ای که چنین توفیقی نصیبت شده 😀
دقیقا اون سیاره با گذر زمان کندش و جزر و مدهاش ایده فوق العاده هیجان انگیزی بود! زمانش برای من حتی از جاذبه اش هم مهیجتر بود! تصور اینکه فضانورد قبلی فقط چند ساعت قبل اونجا رسیده بود، در حالی که ده سال بیشتر گذشته، مو به تن آدم سیخ میکرد. بازی های نولان با زمان رو خیلی دوست دارم.
در مورد هاتوی که کاملا باهات موافقم. اولین مورد چی بود حالا؟ 😀
کتاب رو خبر نداشتم. بسی ممنون میشم برام بفرستی ^_^
سلام، مرسی که آپدیت کردی، چه قدر هم زحمت کشیدی و متن طولانی نوشتی…
من این فیلم را دوست داشتم بخصوص اگه آدم اطلاعات خوب در مورد فیزیک داشته باشه داستان براش جذاب میشه.
با تموم این حرفها «جاذبه» الفونسو کوارون برای من جذاب تر، منطقی تر و هیجان انگیز تر بود.
جاذبه: 9.5/10
اینتراستلار: 7/10
لطف داری ^_^
دقیقا فکر میکنم میان ستاره ای برای کسانی که علاقه زیادی به فیزیک داشته باشن جذاب تره، ولی جاذبه سوای لوکیشنش، بار علمیش کمتر و بار دراماتیکش بیشتر بود و برای همین طبیعتا طیف مخاطبانش گسترده تره. منم جاذبه رو خیلی دوست داشتم البته، ولی یه کم کمتر از میان ستاره ای 😉
خیلی خوب و کامل نوشتی. مثل همیشه. باریکلا! 🙂
البته اگه کارگردان دیگه ای اینو ساخته بود شاید حالا حالاها نمی دیدمش و اینگونه است که نولان طرفدارانش را غافلگیر میکند. :دی
همونطور که هنوز جاذبه رو ندیدم با اینکه خیلی وقته دانلودش کردم. این علاقه به علمی/ تخیلی خودش خیلی شرطه. یادمه خیلی سال پیش یه نفر بهم پیشنهاد کرد فیلم تماس (که تعریفش رو کردی) ببینم و به دلیل همون مساله هنوز ندیدمش. ایشالا در اولین فرصت. 😀
راستی چطور کارهای نولان رو بی روح میدونستی؟! اظهار نظر عجیبی بود و انتظار نداشتم. 😦
راستی من میدونستم قراره مفصل این فیلم رو معرفی کنی. وقتی فیلم رو میدیدم با خودم گفتم این فیلم خوراک مریم ِ. خلاصه نولان عزیز بدجوری به طرفدارای علمی/ تخیلی حال داد!
^__^
در مورد نولان بحث سلیقه مطرحه دیگه. واقعا فیلماش رو به اندازه بقیه نمی پسندم، مخصوصا مجموعه دارک نایتش رو. حس میکنم انقدر روی جزییات تکنیکی حساسیت به خرج میده که کلیت کار از دستش درمیره. مثلا اینسپشن رو خیلی دوست داشتم، از نظر ایده و فیلمنامه بی نقص بود واقعا، ولی یه چیزی این وسط کم بود باز، که من اسمشو سرخود! گذاشتم روح اثر مثلا 😀
در مورد علمی تخیلی هم دقیقا درست میگی، ژانر خاصیه که به هر ذایقه ای نمی سازه. اینتر استلار هم که به قول تو خوراک خودم بود 😀 واقعا خوب شد که این فیلمو نولانها نوشتن و ساختن، اگر مثلا اسپیلبرگ یا لوکاس می ساختنش جمعیت سینماشیفتگان گوهر نابی رو از دست میداد!
دو قسمت اول بتمن، بهترین فیلمهای نولانه (برای من….)
سعید، در مورد نولان سلیقه من غیرعادیه احتمالا :دی
کلا سلیقه ات مفهومی (کانسپت) هست، مثل آخرین مدل لکسوز:دی
راستی تا خفه نشدم بگم بهترین فیلم سال 2014 برای من boyhood بود. با اختلاف بسیار زیاد نسبت به سایر فیلمهایی که دیدم…
نه والا نمیشه گفت سلیقه ام فقط مفهومیه. مثلا به طرز غریبی بتمن های برتون رو خیلی بیشتر دوست دارم از بتمن های نولان. با اینکه ایرادات زیادی هم بهشون وارد میدونم 😀
راستی قبلا هم از Boyhood تعریف کرده بودی، میدونستم بهترین فیلم امسالته.
منم بتمنهای برتون را دوست دارم، اصلا به نظرم تیم برتون بهتر ازکریستوفر نولان هست (در کل)
واقعا؟ جالبه …
کامنت منو ریپلای کردی؟ اگه آره باید بگم واقعاِ واقعا
تیم برتون 50 درصد کاراش کیفیتی بالاتر از عالی داره! ولی خب دیگه سینما افت کرده و برتون و اغلب کارگردانهایی که دوست داشتم توی این چند سال فیلمهاشون متوسط یا در حالت خوش بینانه فقط «خوب» بوده. (نظر شخصی!)
آره سعید. آخه سلیقه ات به نظر واقع گرا پسندتر از اون میرسه که به دنیای سرتاسر تخیل برتون انقدر علاقه داشته باشی. برام جالب بود.
راستی سریال following رو دیدی؟ من تازه شروع کردمش، فکر کنم تو هم بدت نیاد. جناییه.
ببخشید این کامنتت را ندیده بودم جواب بدم، در مورد تیم برتون ، ادوارد دست قیچی، آلیس و ارایشگر شیطانی و… را عاشقانه دوست میدارم:دی کلا هیچ کس برای من برتون نمیشه. خیلی فیلمهای فانتزیاش را دوست دارم… هرچی برتون تا حالا ساخته را دیدم و حتی فیلمهای کوتاهش را هم گرفتم.
نه سریال The Following را ندیدم. کیفیتش چه طوره؟
Following عالی نیست، ولی راضی کننده اس. درباره تعقیب و گریز یه کارآگاه و یه قاتل زنجیره ایه که دار و دسته هوادارای خودشو هم راه انداخته. سوژه خیلی جالبی داره و پرداختش هم خوبه.
سلیقهت در مورد نولان غیرعادی نیست! در مورد بتمنها هم همینطور! دوست ما یه متنی داره به اسم «عشق اولِ راهب»، و من هروقت شیفتهگان بتنمنهای نولان رو به عنوان بهترین اقتباس سینمایی از این حضرت سیاهپوش می بینم، یاد این عبارت میوفتم! 😀
بنظر من جدا از اینکه بتمنها بهترین کارهای نولان نیستند، با فاصله از بتمنهای برتون در ردهی چهارمند! ردهي دوم و سوم هم خالیه فعلا!
عید فرصتی شد دوباره دارکنایت نولان رو ببینم، و الان بشدت پشیمونم! مدام حسرت می خورم کاشکی همون خاطرهی دیدنش وقت اکران رو نگه داشته بودم و خرابش نمی کردم. فیلمنامهی ضعیف، منطق لنگان! و اگر لجر هم توی این فیلم بازی نمیکرد کارمون به شیفتدلیت رسیده بود! 😀
من با اینسپشن و اینتراستالار دوباره به نولان امیدوار شدم.
البته اینتراستلار درست هست
صد البته. شما غلط تایپی منو به بزرگی خودتون ببخشید، نوشتار من پره از این مدل جابجایی و کم و زیاد شدن حروف وقت تایپ.
خدا ببخشه! فقط بهانه ای بود برای کامنت دادن :دی
کامنتت خیلی امیدوار کننده بود 😀 باهات کاملا موافقم. از قضای روزگار منم توی پاکسازی عیدم بتمنهای نولان رو شیفت دیلیت کردم، چون واقعا امید نداشتم که هرگز دلم بخواد دوباره ببینمشون. حتی هیث لجر و مایکل کین هم کافی نیستن برام که تمایل دیدن دوباره شون رو داشته باشم.
پس مثل اینکه اینجا من تک افتادم!
حالا گذشته از شوخی چرا معیارتون برای خوب بودن دوباره دیدن فیلم هست؟ من خیلی از بهترین فیلمهای عمرم را فقط یک بار دیدم و اصلا هم دوست ندارم دوباره ببینمشون! حوصله ام هم نمیاد.
بتمنهای نولان را باید بیشتر به عنوان یک فیلم اکشن دید . بدون فانتزی…
به هر حال خانم ها زیاد از فیلم اکشن خوششون نمیاد! واقعیتی هست دیگه
خب به نظر من طبیعیه که آدم اگه از فیلمی خوشش بیاد دلش بخواد بازم ببیندش و اون تجربه خوش رو تکرار کنه. برای من اینطوریه دست کم. شاید هم یه گروهی باشن که دلشون بخواد همون تجربه اول رو به همون شکل توی ذهنشون حفظ کنن.
البته بتمن های برتون هم اکشن بودا … 😀 ولی خب در کل این درسته که اکشن جزو ژانرهای محبوبم نیست.