ابعاد جادویی گذشته

استاندارد
ابعاد جادویی گذشته

پرسه زدن در «سرزمین گذشته» و غوطه‌وری نوستالژیک در خاطرات هرگز جزو سرگرمی‌های محبوبم نبوده. همیشه زمان حال چنان نشاط انگیز، و آینده چنان مهیج و نویدبخش بوده که گذشته رو بیرنگ و بو کرده. امسال که به عادت همیشگی پاکسازی کاملی انجام دادم، بعد از مدتها سراغ نوشته‌های 10-8 سال پیش رفتم، و از خوندنشون شگفت‌زده و حتی شرمنده شدم (خدا رو شکر که اون موقع وبلاگ نداشتم!). آدمی رو می‌دیدم که نه تنها از خیلی جهات به‌خاطر نمی‌آوردم، بلکه انتقادات زیادی نسبت بهش داشتم. این البته حسی تلخ و شیرین بود؛ با اینکه بیش از پیش با گذشته بیگانه‌ام کرد، اما دیدم که در این سالها چه راه درازی رو طی کردم، و مطمئن شدم که انتخابهام درست بوده و در مسیر درستی قرار دارم.

اما واحه‌هایی در زمان هستند که همچنان درخشان و جادویی‌اند، خاطراتی کلیدی از دوران کودکی که در شکل گرفتن هسته شخصیتم موثر بودن. مثل لذت و هیجان تب‌آلود کش رفتن بوف کور از کتابخانه والدینم، و چندباره و بی‌حاصل خوندنش در انباری نیمه‌تاریک؛ قدم زدن و بازیگوشی در پارک جنگلی کوچک اما پردرخت اطراف خونه، که اون زمان به دلیل ریزه بودنم، جنگلی عظیم و اسرارآمیز با درختانی سر به فلک کشیده بود و سرشار از وعده‌های ماجراجویانه پنهانی؛ مثل سرمستی دیدن فیلم هملت برای اولین بار، که وجودم رو زیر و رو کرد و همزمان شیفته سینما و ادبیاتم کرد؛ مثل مسابقه گذاشتن با موشک‌های کاغذی در سالن پذیرایی دلباز، و هویت‌های خیالی و اسامی خیالی و سواری بر روی اسب خیالی‌ام سمندر!؛ مثل رسیدن اتفاقی شبح خورشید به دستم، که خوندنش نقطه عطفی در زندگیم شد و برای همیشه دنیام رو تغییر داد؛ مثل ماجراجویی‌های شهری با دایی نازنینم و سوار اتوبوس دوطبقه شدن؛ مثل زمانی که بعد از مدتها خیره شدن و تمرکز، بالاخره موفق شدم به درون چراغ نارنجی لونه زنبوری دوچرخه‌ام برم، و به محفظه‌ای نارنجی رنگ و درخشان و باشکوه با سقف بلند و دیوارهای لونه‌زنبوری قدم بذارم (توهم؟ رویا؟ خیال‌پردازی؟! خیلی بچه بودم، و خاطره خیلی واضحه. بخش منطقی وجودم اونو به حساب تخیل قوی‌ام میذاره).

My 3D Camera

پدرم از یکی از سفرهاش دوربینی برام آورده بود که با دوربین‌های معمولی فرق داشت؛ دوربینی برای دیدن اسلایدهای 3بعدی. هنوز خبری از فیلمهای 3بعدی نبود، و اسلایدها چنان زیبا و جادویی بودند و تصاویر چنان عمیق و مسحورکننده، که فورا به باارزش‌ترین گنجم تبدیل شدن و اسم و مالکیتم با مداد چهاررنگ مخصوص روشون ثبت شد. می‌نشستم و در اونها غرق می‌شدم، بارها و بارها اسلایدها رو از بالا تا پایین نگاه می‌کردم، جزئیات تصاویر رو می‌کاویدم، داستانهاش رو – اغلب داستان‌های کودکانه مشهوری که البته اون موقع نمی‌دونستم – پیش خودم حدس می‌زدم.

اخیرا داشتم شب پیشگویی از پل استر رو می‌خوندم، و توصیفش از دوربین‌های سه‌بعدی و جادوی اونها در دوباره زنده کردن گذشته، بعد از مدتها منو «به در باغ چند سالگی‌ام برد»، و مثل طعم مادلن آغشته به چای پروست، انبوهی از حسهای فراموش‌شده رو زنده کرد. بعد از سالها سراغ دوربینم رفتم، و جادو هنوز همونجا بود.

شیرینی مادلن، پروست، و طعم خوش خاطرات

این نوشته در اصل ادای دینی به واحه‌های بی‌زمان و جادویی زمانه در شروع این سال جدید، که امید دارم شروع دوره جدیدی از زندگیم هم باشه.

اما بد نیست که کتاب رو هم معرفی کنم، کتاب زیباییه و ارزش خوندن داره.

شب پیشگویی

چند سالیه به این نتیجه رسیدم که یا کتابها بی‌کیفیت شدن، و یا کیفیتی اساسی در من تغییر کرده؛ مدتهاست دیگه کتاب خوندن لذت قدیم رو نداره، و به ندرت کتابی پیدا می‌کنم که انقدر جذاب باشه که مثل کتابهای دوره نوجوانی میخکوبم کنه و نتونم از خوندنش دست بکشم. شب پیشگویی یکی از این معدود کتابها بود.

پل استر (Paul Auster) که بیشتر به خاطر سه‌گانه نیویورک مشهوره، از نویسندگانیه که کمتر سراغ آثارش رفتم. چند سال پیش کشور آخرین‌ها رو خوندم و اصلا نپسندیدم، به همین دلیل استر رو کلا گذاشتم کنار. اما شب پیشگویی نظرم رو کاملا عوض کرد.

paul auster

شخصیت اصلی داستان سیدنی ار، نویسنده‌‌ایه که چند ماه بعد از تصادفی شدید، تصادفا گذارش به یک نوشت‌افزار فروشی می‌افته و دفترچه‌ای با جلد آبی‌رنگ می‌خره، و همزمان شوق دوباره نوشتن در وجودش زنده میشه، غافل از اینکه این یه دفترچه عادی نیست، و در نه روز آینده اتفاقات بسیاری خواهد افتاد …

شب پیشگویی با ساختار روایی چندلایه، واگرا و گسسته (Fragmented)، و قصه در قصه در قصه و فراداستانی‌اش، و گذار بازیگوشانه و ظریفانه‌اش به مرزهای رئالیسم جادویی، اثری پست‌مدرن به حساب میاد. نویسنده با طرح داستانهایی پازل‌وار، هوشمندانه ذهن خواننده رو به بازی می‌گیره و منطق رو به چالش می‌کشه. استر مثل اغلب نویسندگان آمریکایی قلم روانی داره و ساده و بی‌آرایه می‌نویسه، هرچند داستان پر از پیچیدگی و رمز و رازه، و همین ساده‌نویسی در کنار پیچیدگی محتوا، برای من یکی از دلایل مهم جذابیت این کتابه.

نکته طنزآمیز اینجاست که به‌نظر می‌رسه در آخر کار استر هم مثل قهرمان کتاب، کنترل سکان رمانش رو از دست میده. اما شاید این هم ترفند زیرکانه نویسنده است برای اضافه کردن لایه‌ و ماجرای دیگه‌ای به داستان، این بار در بیرون داستان؟!

Oracle Night

اما عمدی یا سهوی، به اعتقاد من داستان در نیمه دوم کمی افت می‌کنه، هرچند هنوز هم به شدت روان و گیراست و تا آخر خواننده رو درگیر نگه میداره و نبوغ و خلاقیت نویسنده به‌خوبی در اون پیداست. از اون دست کتابهاییه که مثل چسب به دست و ذهن خواننده می‌چسبه و بعد از شروع کردن، به سختی میشه کنارش گذاشت.

در جایی از داستان، اشاره‌ای به ماشین زمان اچ. جی. ولز میشه، و به‌طریقی میشه گفت که خود داستان شب پیشگویی هم سفری به گذشته رو در دل خودش داره، که از قضا با موضوع این پست هم مناسبت داره.

معرفی رو همینجا تموم می‌کنم تا ناخواسته لذت خوندن و کشف کتاب رو برای کسانی که هنوز نخوندنش از بین نبرم. کتاب رو می‌تونین با ترجمه خجسته کیهان (نشر افق) تهیه کنین.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s