نیکلاس کیج در فیلم Adaptation. دیالوگ ها و مونولوگ های جالبی داره. بخش مورد علاقه من تک گویی طولانی و طنزآمیز اول فیلمه که گفتگوی درونیشه و به زیبایی جریان سیال ذهن آشفته اش رو نشون میده. بخشی از تک گویی :
اصلا هیچ فکر اصیلی توی کله ام – کله کچلم – هست؟ شاید اگه خوشبخت تر بودم موهام نمی ریخت. زندگی کوتاهه، باید ازش حداکثر استفاده رو ببرم. امروز اولین روز از باقی روزهای عمرمه … من یه کلیشه متحرکم! جدا باید برم دکتر تا پامو چک کنه ……. تنها کاری که می کنم اینه که روی با-سن چاقم می شینم. اگه انقدر چاق نبودم خوشبخت تر بودم. اونوقت دیگه مجبور نبودم همیشه این پیرهن های بلند رو بپوشم. انگار می تونم با این کار کسی رو گول بزنم! باید دوباره دویدن رو شروع کنم. روزی 5 مایل. شاید صخره نوردی هم بکنم. باید زندگیمو تغییر بدم. چیکار باید بکنم؟ باید عاشق بشم! باید یه دوست دختر داشته باشم. باید بیشتر مطالعه کنم، معلوماتمو افزایش بدم. چطوره روسی یا یه زبون دیگه یاد بگیرم؟ یا اینکه یاد بگیرم ساز بزنم؟ اونوقت میشم فیلم نامه نویسی که چینی حرف می زنه و بلده ابوا بزنه. باحال میشه! باید موهامو کوتاه کنم. دست از گول زدن خودم و دیگران که سری پرمو دارم بردارم. خیلی رقت انگیزه! باید خود واقعی ام باشم و اعتماد به نفس داشته باشم. مگه زن ها از همین خوششون نمیاد؟ مردها لازم نیست جذاب باشن. ولی اینطور نیست، مخصوصا توی این دوره و زمونه. این روزا تقریبا همون فشاری که رو زنها هست رو مردها هم هست. چرا جوری ساخته شدم که احساس کنم باید به خاطر وجودم عذرخواهی کنم؟ شاید فعل و انفعالات مغزیم ایراد داره. شاید مشکلم همین باشه: فعل و انفعالات ناجور مغز. تمام مشکلات و استرس هام ناشی از بد عمل کردن دستگاه عصبیمه. باید برای رفع این مشکل کمک بگیرم …
ولی بازم زشت باقی می مونم. هیچ چی نمی تونه این مساله رو تغییر بده!
