
آیا تا به حال از خودتون پرسیدید که چه چیز هر یک از ما رو «ما» میکنه؟ سلولها و رمز ژنتیکیمون؛ مغز، افکار، خاطرات، یا احساساتمون؛ تاثیرات محیط و اجتماع، یا تجاربمون، یا کیفیتی ناشناخته فراتر از اینها؟ اگر زمانی علم بخواد آگاهی افراد درگذشته رو برگردونه، نگهداری و برگردوندن مغز یا جسمشون کافیه؟ اگر روزی با استفاده از DNA من یک کلون ساخته بشه، اون «من» خواهد بود؟ این فردیت و «آگاهی» که به عنوان «من» میشناسیم دقیقا چیه و کجاست؟
این وادی بسیار جنجالبرانگیزه؛ مادهباورها به این سوال یکجور جواب میدن و مذهبیها و غیر مادهباورها طور دیگه، و البته هنوز راهی برای اثبات هیچیک از نظریات موجود در دست نداریم، بنابراین ابراز نظر قطعی و رد کردن هر یک از نظرات دو گروه، نامعقول به نظر میرسه. اما از طرفی این موضوع بستر بسیار جالبی برای گمانهزنیهای فلسفیه. تصورش رو بکنین؛ اگر روزی دانش بشر به حدی برسه که بتونه رباتهایی حقیقتا انساننما بسازه، رباتهایی که علاوه بر هوش، احساسات و قابلیت رشد داشته باشند، رباتهایی فوق پیچیده مثل دانیل اولیواو در سری رباتها و بنیاد (آیزاک آسیموف)، یا ابَر رباتهای فیلسوف سری راما (آرتور سی. کلارک)، چطور قادر خواهیم بود بین کیفیت هوش و احساسات طبیعی انسان و هوش و احساسات مصنوعی رباتها تمایز قائل بشیم و یکی رو اصیلتر و حقیقیتر از دیگری بدونیم؟ آیا این حقیقت که یک موجود صاحب «آگاهی»، بتونه احساسات رو تجربه کنه و قابلیت تکامل داشته باشه، کافی نیست که برای وجودش اصالت قائل بشیم و اونو «زنده» و همارز انسانها بدونیم؟ اصالت وجود و زنده بودن به کیفیت آگاهی برمیگرده یا سرمنشا اون هم مهمه؟
البته همین عدم قطعیت و نظرات بسیار متناقض باعث میشه عده کمی از نویسندگان جسارت یا توانایی ورود به این حیطه رو داشته باشن. اما اسپایک جونز در فیلم آیندهنگر Her این ریسک رو پذیرفته، و حاصل کار هم یکی از بهترین فیلمهای سالهای اخیر از کار در اومده. (درباره این فیلم میتونین پست خوب یکپزشک رو بخونید یا در ویکیپدیا اطلاعات کسب کنید). Her در کنار Gravity (و حتی شاید اندکی بهتر از اون) با اختلاف زیادی از سایر فیلمها، بهترین فیلمهای سال گذشته بودند، به مراتب بهتر از ملودرامهای آبکی تحسینشده و پرجایزه، که متاسفانه آکادمی اسکار همیشه امثال اونها رو به فیلمهای ژرف علمی – تخیلی ترجیح میده.