دیالوگ معروفی هست در فیلم چند مرد خوب، که در اون جک نیکلسون در پاسخ تام کروز که میخواد حقیقت رو بدونه، با تغیر پاسخ میده: «تو تحمل حقیقت رو نداری!»
این روزا به دلیلی خیلی این صحنه توی ذهنم تکرار میشه. نمیدونم همه جا اینطوره یا فقط در ایران، که خیلیها ادعا میکنن که میخوان حقیقت رو بدونن، تا جایی که حتی افراد ملایمتر رو متهم میکنن به دورویی و دروغگویی. ولی حقیقتا اگه همهمون از ناگفتههای ذهن همدیگه باخبر بشیم چند درصدمون ظرفیتش رو داریم و میتونیم همدیگه رو از اون به بعد تحمل کنیم؟ چند درصدمون از شنیدهها درس میگیریم بدون اینکه به دام قضاوت و خشم و نفرت بیفتیم؟ چه رشتههای الفتی که از هم گسسته نمیشه، چه دلهایی که شکسته نمیشه.
چند درصد ما اگه حق انتخابی مشابه فیلم چشمانت را باز کن رو داشته باشیم و بتونیم بین حقیقت غیر قابل تحمل و دروغ و رویای زیبا یکی رو انتخاب کنیم (با فرض اینکه رویا به کابوس تبدیل نشه)، حقیقت رو انتخاب میکنیم؟!
جدال درونی سخت و بیجوابیه، پاسخ دادن به کسی که حقیقت تلخی رو میخواد و نمیخواد بدونه، کسی که با خودش صادق نیست و از ما انتظار صداقت داره. بین صداقت و ملاطفت کدوم رو باید انتخاب کرد؟